ミ★ミبــــــازی روزگــــارミ★ミ | ||
|
من پــیـــاده و تــــو سوار در مسیری پـــر از سنگ و کلوخ... تو فاتحانه بر اسب چموشت دوردست ها را دیدی و مـــــنــــــ ... تــــسلیــم جــــبــــر زمــانـــه تنها نگاهم بر پاشنه ترک خورده و زخمی دو پای خسته ام بود. کاش من هم لحظه ای لذت تکیه زدن بر این زین خوشبختی را داشتم چــه بســـا من نیز دنیا را چون تـــو می دیدم .
ایــن است تــفـاوت نــگاه دو چشم بــر زنـــدگی [ پنج شنبه 24 ارديبهشت 1394برچسب:تفاوت دو نگاه, ] [ 14:5 ] [ DUYĞU ]
خواستم ڪمے مرا بـا عشق آشنـا ڪنے عشق را بــرایـــم معنـا ڪنی… لــــذت بـبرم از لحظه هـــایـش ! آرام بــگیرم در آغـــــــوشش ... خواستم رهـــا شوم از تــنـهایے از درد و غصه و نـــــــا امیدی… خواستم خــــزان را زیبا ببینم ! باران را در ڪنار تـو جشن بگیرم…. خواستم احساسم را به رخ دیگران بڪشم ! طــعـم دوســتــت دارم را بـــچشم ... با عشق آشنا شدم و بـا بے وفـایے رفیق تنهایے رفت و چشمم رنــگ محبت را ندید… از احساسم تنها سردے به جـــا مــانــده دلم در گذشته ها قصه ے بے وفـایے را زیاد خوانده… و من در آتش حقیقتے میسوزم ! ڪه با خود میگویم اے ڪاش رویا بود ، با تو بودن خواب و خیال بود… پشیمان از رفتن بــه سـوے عشق ، به سوے عشقے ڪه هنوز با وجود بے وفــایے ات بــــرایـــم معنـــایــش نــــڪــردی!
همه ی قراردادها را که روی کاغذهای بی جان نمی نویسند! بعضی را روی ♥ قلب های هم می نویسیم... حواست به این عهدهای غیر کاغذی باشد... شکستَن شان یک آدم را میشکند! من نبودم و تــو بـودی ♡❂♡ بود شدم و تـو تمام بودنت را به پـایم ریختی حالا سالهاست که با بودنت زندگی می کنم هر روز، هر لحظه، هر آن و دم به دم هستی ... ببخش که گاهی آنقدر هستی که نمی بینمت ببخش تمام نادانیها و نفهمی ها و کج فهمی هایم را اعتراض ها و درشتیهایم را ، و هر آنچه را که آزارت داد . دستانت را می بوسم و پیشانیت را ... که چراغ راه زندگیم بودی و هستی و خواهی بود خاک پایت هستم تا هست و نیست هست به حرمت شرافتت می ایستم و تعظیم می کنم .
قـلمم راست بـــایـست! واژه هـا ...گوش بـه فــــرمـان قلـم! همگی نــظم بگیرید، مـودب بــــاشید! صــاحب شعر عــزیــزی است بــه نــــــام «مـــادر» امشب از شعر پـرم،کـو قلـم و دفتر من؟! آنقَدَر وسوسه دارم بنویسم که نـگو... تــک و تــنهـا و غـریبــم! تــــو کجــــایی مــــــادر...؟! آنقَدَر حسرت دیدار تــو دارم که نـگو... بسکه دلتنگ تــو ام ،از سر شب تا حالا... آنقَدَر بـوسه به تصویر تـــو دادم که نـگو... جــــانِ من حــرف بـــزن! امـــر بـــفرمـــا مــــــــادر.. آنقَدَر گوش بـه فـرمان تو هستم که نـگو... کوچه پس کوچه ی این شهر پر از تنهاییست آنقَدَر بی تــو در این شهر غریبم کـه نگو... مـــــــــــادر ای یـــــــــــاد تــــــــو آرامش مــن...! امشب از کوچه ی دلتنگیِ من میگُذری؟! جـــانِ من زود بـــیا... بغـــلم کن مــــادر...! آنقَدَر حسرت آغــوش تـو دارم که نـگو... مــــــادرم...مــــــادر خــوبـــم... بـــه خـدا دلتنگم! رو به رویم بِنِشینی کافیست، همه دنیا به کنار... گرچه از دور ولی،دست تو را میبوسم نــه شـعار است ،نــه حــرف! آنقَدر خـاک کف پـای تـو هستم کـه نـگو ...مــــــادر ♥
|
|
[ : بازی روزگار ] [ ] |