ミ★ミبــــــازی روزگــــارミ★ミ | ||
|
خسته نبــاشی سرنـــوشت!!! روزهــا پس از دیــگری به پـایـان می رسند و در پــی روزهــا عمــر من ... می بــیــنــی؟! دست در دستان تــو تمام راه را بیـراهه رفتم شنیدم کــسی می گــفــت: چشمانت را ببـند!اعتـمـاد کن ... ولـــــی افـســـوس ... بــه قیمت تــمــام روزهای رفته چشمهایم را بستم،اعتمـاد کـــردم! بــهــای سنگینی داشت اعــتماد!!! هنوز درگـیــر زخـمـهـایـت هستم.
مطمئن بـــــاش ، بــــــرو ... ضربــه ات كاری بود ، دل من سخت شــكست ... و چــــه زشت بـــه من و ســادگیم خندیدی بـــه من و عشقی پـــاك ، كه پــر از یـــاد تو بود ... و بـــــه ایـــن قــلـــب یتیم كه خیالم می گفت تا ابــــد مال تــــو بود ... تــــــو بـــــــرو تا راحت تـــر تــكه های دل خود را آرام سر هم بــنـــد زنــــم
چــــرا همیشه گفته می شود... "سکــوت نشانــه ی رضایـت است" چـــرا نمی گــویـند: نـشانه ی دردیــست عظـیم کـه لــب ها را بــــه هــم دوخــتــه است؟ چـــرا نمی گـویند:نـشانـه ی نـاتوانـی گفتــار از بــیـان سنگینی رفـتــار افــراد است؟ چــرا نمی گویند:نشانه ی دلی شکسته است کــه نمی خواهد با بـــاز شدن لــب هــا از همدیگر صـــدای شـکــستــه شدنــش را نــــامـحــرمــــان مـتـوجـه شونـد!!!
[ شنبه 9 خرداد 1394برچسب:سکوت, ] [ 21:3 ] [ DUYĞU ]
هنوزهم دـنیـا بــا من سر نـاسازگاری دارد هنوز هم سـاز نـــاکوک می نـوازد و من تنهـــا و بــی هیچ پــناهی می رقصم بـــاهرســازَش چون مترسکی تــنها درمیان مــزرعه و لبان این مترسک... مثل همیشه پـــر از لبـخنـد است و چــشــمـــانــش... مــات نــگاه می کند بــدونِ هیچ احساسی نـه خشم ،نـه عشق، نـه شادی، نـه نفرت گـــویی میخواهد بــگذرد وتــمام شود بــه امید روزی است کـه از پـا بیافتد ومــزرعـه دار تنِ فــرسوده اش را درگـــوشــه ای رهـــــا کند. |
|
[ : بازی روزگار ] [ ] |