ミ★ミبــــــازی روزگــــارミ★ミ | ||
|
دست مریزاد پروردگارم
چه پوست کلفتی برایم آفریدی ...
که تاب تازیانه سرنوشت را بیاورد
چه دل صبوری به سینه ام سپرده ای ...
که شده گورستان آرزوهایم
و چه شانه هایی ...
که این چنین بارسنگینی را بدوش میکشند و نمیشکنند
و چه چشمان منتظری که باید ببینند و نخواهند
وچه گوش هایی که ...
نصیحت نصیحتگران زاهد امروز ،
دنیاپرست دیروز را باید بشنوند
بازهم میگویم « الحمدلله »
نظرات شما عزیزان:
خدایا
صدای افکار بعضی از آدمهایت را خاموش کن تاصدای،تو را هم بشنوند آن قدر غرق در قضاوت هستند که فراموش کرده اند قاضی تویی... محمد
ساعت13:53---1 آبان 1393
سلام خوبی خیلی خوشحال شدم یادم میکنی تنها کسی که منو یاد میکنه تویی
پاسخ:سلام ممنون / خواهش میکنم / ادرستونو نذاشتین نمیدونم کدوم وبه ی دیوونه
ساعت14:18---12 شهريور 1393
نه در زندگي خويش زندگي ميکني
نه در روزهايي که ميگريزند ميپرسند کجايي تو ؟ ميگويم در دل عشق رگهايم به رودهاي آينه مبدل شدهاند که به اين افسانه جان ميدهند افسانهاي که از دو جوان ميگويد پس از راهي دراز در درون هم ، ديگري را يافتند و حيران شدند در اين موقع بر موقف عاشقان اما در اندروني روياها ی دیوونه
ساعت14:17---12 شهريور 1393
اهي نشانام بده که مرا به سوي زندگي حقيقي رهسپار کند
باکي از هجوم طوفانهاي سهمگين نيست مرا ميدانم شهامت لازم براي اين ستيز را خواهم يافت ميدانم که ايمان ياريرسانم خواهد بود ميدانم که بر ترس غلبه خواهم کرد راه را نشانام بده راهي نشانام بده به سوي افقي روشنتر آنجا که روح فرمانرواي جسم باشد باکي از هجوم غم و پريشاني نيست مرا سراسر زندگي امواج خشم درگذرند اگر روزي به انتهاي جستجو برسم آنگاه راه را نشانام بده راهي نشانام بده و بگذار با شجاعت اوج بگيرم فراتر از حزن بيهوده از براي گنجينههاي بيارزش فراتر از افسوسهايي که مرهم را در زمان مييابند فراتر از پيروزيهاي کوچک يا شاديهاي زودگذر تا بلندايي که تماميشان بازيهاي کودکانهاي بيش نباشند راه را نشانام بده راهي نشانام بده به سوي صلحي ابدي که از درون مي تراود تا توقف تمامي کشاکشهاي جسماني تا پرتوافکني تن با روشناي روح هر چه سفر و ستيز دشوار باشد خواهان آن هستم راه را نشانام بده ساده دل
ساعت14:15---12 شهريور 1393
ديگر نوازشت نميکند باد
ديگر نوازشت نميکند باران ديگر سوسوي تو را در برف و باد نخواهيم ديد برف آب ميشود برف ناپديد ميشود و تو پر کشيدهاي مثل پرندهاي ازميان دست ما مثل نوري از ميان دل ما تو پر کشيدهاي ساده دل
ساعت14:15---12 شهريور 1393
باران که میبارد
باید یه آغوشی … پنجره ی بازی … بوی خاکی … صدای تپش قلبی … گره ی کور دست ها و پاهایی … باید چیزی باشد باران که میبارد … باید کسی باشد! sara
ساعت19:41---24 تير 1393
@#@
ساعت19:38---24 تير 1393
هرگز امید را از کسی سلب نکن, شاید این تنها چیزی باشد که دارد
[ سه شنبه 2 ارديبهشت 1393برچسب:پروردگارا, ] [ 18:0 ] [ DUYĞU ]
|
|
[ : بازی روزگار ] [ ] |